جدول جو
جدول جو

معنی خرمن سوخته - جستجوی لغت در جدول جو

خرمن سوخته
(خِ / خَ مَ تَ / تِ)
آنکه خرمن او سوخته است. کنایه از مفلس و بیمایه. آنکه مایه بباد داده است. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) :
زآنکه هر بدبخت خرمن سوخته
می نخواهد شمع کس افروخته.
مولوی
لغت نامه دهخدا
خرمن سوخته
(خَ مَتَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین، واقع در 15هزارگزی قزوین و چهارهزارگزی راه محمدآباد علم خانی. کوهستانی، معتدل. آب از چشمه و رود محلی. محصول آن غلات، بنشن، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و چوبداری. صنایع دستی قالی و جاجیم و جوراب بافی. راه آن مالرو و از محمدآباد علم خانی می توان ماشین برد. ساکنان از طایفۀ چگینی اند ولی تغییر مکان میکنند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ شِ کَ تَ)
سوزاندن خرمن. کنایه از بدبخت و مفلس کردن:
آورده اند صحبت خوبان که آتش است
بر من به نیم جو که بسوزند خرمنم.
سعدی.
آتش بیار و خرمن آزادگان بسوز
تا پادشه خراج نخواهد خراب را.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خِ یا خَ مَ نِ تَ)
خرمنی که آنرا کوبیده اند. خرمنی که آماده برای جدا کردن دانه های آن از سایر قسمتهای آن است. عرمه. قصری
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ)
سوخته درون. آنکه دل او سوخته باشد. گرفتار اندوه و تاثر شدید. دلسوخته:
گر درون سوخته ای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
مشوی یا مطبوخی که از درون خام و از بیرون بر اثر بسیار سوختن یا برشته شدن سوخته باشد
لغت نامه دهخدا
(چَ مِ تَ / تِ)
قسمی چرم که برنگ قهوه ای تیره است. چرمی برنگ قهوه ای تیره
لغت نامه دهخدا